رابطه زن با زن بسیار زیباست و زن گیر شوهر خشن و قوانین ظالمانه نمی افتد.

توجه: نویسنده این وبلاگ مرد و ناشناس است و قرار ملاقات کاری و مشورتی نمیگذارد و در رابطه با این وبلاگ و تحت عنوان نویسنده و مطلع این وبلاگ کسی را از داخل یا خارج ایران دعوت نمی کند وهرکس ادعا کرد نویسنده این وبلاگ یا وکیل و دوست و رابط و خبرنگار این وبلاگ است یک دروغگو جهت دام تروریستی و کلاهبرداری است.

لیست موضوعات وبلاگ (کلیک کنید)

۱۴۰۳-۱۲-۲۲

وعده صادق 3

 

سالی که برای اولین بار با اتوبوس به زیارت مشهد مقدس رفتم. پس از زیارت به دنبال صیغه جلسه ای بودم. چشمم به یک جنده خانه نزدیکی حرم افتاد. 

در آنجا با آقا سید جواد آشنا شدم. بعد از چند بار ملاقات سید جواد از من سوال پرسید: «تا حالا نام کیم کارداشیان رو شنیده ای؟» گفتم: «نه، کیه مگه؟» سید، توضیح داد: «کیم سوپر مدل پورنه و چند فیلم پورن بازی کرده. او شاه کصه.»


این بار دوستش صادق به سخن آمد. سوال کرد: «ام القرای اسلام را می شناسی؟» گفتم: «نه.» گفت: «تو کراش کی هستی؟» گفتم: «کراش چیه؟» سید و دوستش توضیح مفصلی در مورد همه اینها دادند. بعد نگاه عمیقی به اطراف کرد و از زیر پیراهنش عکسی را درآورد. عکس را در برابر چشمانم قرار داد: عکس پورن ام القرای اسلام بود که مطرح خاورمیانه و جهان بود، مشغول سکس بود. گفت: «می خوای عکس و بدم به تو؟» به سرعت جواب دادم: «بله» عکس را گرفتم و زیر پیراهنم پنهان کردم. خداحافظی کردم و از آن ها جدا شدم. 

«کیم کارداشیان» و «ام القرا» دو نام جدیدی بود که می شنیدم. روز چهارم، رفتم ترمینال مسافربری و بلیت کرمان گرفتم؛ درحالی که عکس سیاه وسفیدی که حالا به شدت به او علاقه مند شده بودم را در زیر پیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم. احساس می کردم حامل یک شیء بسیار ارزشمندم.

به محض ورود به کرمان، به علی یزدان پناه نشان دادم. گفت: «این عکس ام القرای اسلام است.» با تعجب سؤال کرد: «از کجا آوردی؟! اگر گشت ارشاد تو رو با این عکس بگیرند، پدرت رو درمیارند یا می کُشندِت.» جرئت و شجاعتِ عجیبی در وجودم احساس می کردم. گشت ارشاد و سپاه و بسیج را حریف کاراته خودم فرض کردم.

کرمان در حال تغییر وضعیت بود.من به دلیل عدم تجربه و روحیه ی ورزشی و سلحشوری عشایری که ذاتی من بود، بی پروا جلق می زدم و از گشت ارشاد و منکرات او بد می گفتم. شبها تا صبح، با دوستانم فیلم پورنوگرافی نگاه می کردیم و جلق میزدیم. عمده فیلم ها «فول نلسون» و «تریسام و فور سام» بود.

این درحالی بود که ام القرا صادق را که عکسش را به من داده بود لعنت میکرد که کی ما سراغش خواهیم رفت!

*********

این داستان براساس کتاب خاطرات شهید سلیمانی نوشته شده است.

*********

 https://www.faraketab.ir/blog/%D8%AE%D9%84%D8%A7%D8%B5%D9%87-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D8%B2-%DA%86%DB%8C%D8%B2%DB%8C-%D9%86%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%85/ 




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر